متن
سخنراني همسر شهيد ابوذرغزنوي
قبل از
همه لازم به یاد آوری است
که تجلیل از مزاری تجلیل
از یک فرد
نیست؛ تجلیل از یک آرمان
و ایده و اصل است که در افکار
و خط فکری "مزاری گرائی"
تجلی یافته
است. مزاری گرائی یک جنبش
نیرومند و رو به گسترش
اجتماعی در جامعه هزاره
است. موجی
است برگشت ناپذیر که بسوی
آینده و آیند های دور به
پیش میرود. تا در قلمرو وسیع آینده
خود را به اهدافی برساند
که در خواسته ها و افکار
شهید مزاری انعکاس یافته است.
افکار مزاری رهنما و شخصیت
او - خصوصا بعد از مرگش- پیشاهنگ
و راهبر و رهبر مردم هزاره در
این شاهراه طولانی تاریخ
است.
شاید این سوال مطرح
شود که حرکت مزاری در پیشاپیش
این حرکت تاریخی مردم
هزاره بعد از شهادتش به
چه صورت قابل تصور است؟ جواب این
است که منظور از شخصیت
شهید مزاری در واقع شخصیت
اجتماعی و سیاسی و افکار او ست که
طی سه سال مبارزه اش در
غرب کابل در سخنرانی ها
و موضع گيری هایش انعکاس یافت.
و به اثر شهادتش در اعماق
ناپیدای جامعه هزاره
ریشه دواند. شخصیت مزاری
با همین
مفهوم برای همیشه در پیشاپیش
جنبش اجتماعی "مزاری گرائی"
بسوی آینده حرکت می کند.
حرکت اجتماعی یک
حرکت فیزیکی نیست که رهبر
فیزیکی احتیاج داشته
باشد. بلکه تحول پیوسته در درون
اجتماع است. شخصیت شهید
مزاری مدل و نمونه ی این
تحول است. اگر ما شخصیت شهید مزاری
را از این جنبش برداریم؛
جنبش هم محوریت خود را
از دست می دهد و هم
استخوان بندی اصلی خود
را.
با توجه به مطالب
ارائه شده می توانیم بگوییم
که عنصر
رهبریت در جامعه هزاره؛
در شخصیت اجتماعی و افکار
شهید مزاری تبلور یافته
است. چون
رهبر کسی است که "راهبر"
مردم خود در شاهراه تاریخی
باشد که بسوی آینده ها
امتداد
پیدا می کند. و راهبر جنبش
تاریخی مردم هزاره شهید
مزاری است. آیا تا هنوز
فکر کرده
اید چرا خواسته های شهید
مزاری توسط هزاره ها در
تمام نقاط دنیا با شور
زایدالوصف
مورد استقبال قرار گرفت؟
چون این خواسته ها در اعماق
روح مردم هزاره ریشه
دارد. ریشه
های بسیار عمیق و حساس!
استقبال جامعه هزاره
از مزاری و پذیرفته شدن
او به عنوان
رهبر، بسیار سریع و حماسی
و برای کار شناسان امور
افغانستان در داخل و خارج
و فعالان سیاسی و جناح
های درگیر در بحران افغانستان
و کشور های ذینفع در افغانستان
غیر قابل
پیش بینی بود. بیش از سه
سال طول نکشید که شخصیت
و افکار مزاری تمام موانع
سیاسی
و اجتماعی را در جامعه
هزاره که در دو دهه گرفتار
توطئه ها و جنگ های خونین
داخلی
بود، علیرغم دخالت ها
و کار شکنی های خارجی از
بین برد و به عنوان رهبریت
در جامعه
هزاره قد علم نمود. نظر
به وضعیت آشفته جامعه
هزاره این مدت، مدت بسیار
کوتاهی
بود. سرعت ظهور رهبری مزاری
و غلبه آن بر تمام تعصبات
در جامعه و اتحاد تمام
جناح های
سیاسی و فکری و اجتماعی
بر محور او، نشان دهنده
ی سرعت و قدرت رشد اجتماعی
هزاره ها است. غلبه مزاری گرائی
بر تعصب خشن و جدید گروه
گرائی، در حالیکه از جراحت
های عمیق
این تعصب به اندام جامعه
خون می ریخت، نشانه ی بارز سرعت
تحولات اجتماعی در جامعه هزاره
است. چون گروه گرائی مربوط
به یک دوره خاص از رشد اجتماعی
جامعه هزاره بود که نا گزیر
باید سپری می گردید. و جنبش
مزاری گرائی بسیار سریع
به جریان گروه گرائی غلبه کرد.
مهم ترین خواسته
شهید مزاری خواسته برحق
احیای هویت هزاره گی
بود. هویتی
که در پشت یک انکار تاریخی
پنهان شده و طی سده گذشته
زخم های عمیق برداشته بود. شعار احیای
این هویت - که بر حماسه میليون
ها شهید؛ از شهدای دوره
عبدالرحمن
گرفته تا شهدای دوران
طالبان متکی است-، ریشه
های بسیار حساس در اعماق
روح مردم
هزاره دارد. وقتی که مزاری
این خواسته را مطرح کرد
و مردانه در پای آن ایستاد
و مخلصانه
زندگی خود را وقف آن کرد؛
روح جامعه تشخیص داد که
رهبر خود را در راستای
احیای
هویت هزاره گی پیدا کرده
است.
قبل از مزاری جامعه
هزاره فاقد عنصر اجتماعی
رهبریت
بود. نمی گویم فاقد رهبر
بود. به بیان دیگر نمی گویم
که افراد لایق رهبری در
جامعه
هزاره وجود نداشتند. وجود
داشتند، ولی جامعه هزاره
به مرحله ای از رشد اجتماعی
نرسیده
بود که بتواند بر محور
بهترین عضو خود به عنوان
رهبر اجتماع کند. به بیان
دیگر فاقد
عنصر اجتماعی رهبریت
بودند. رهبر یک فرد است
ولی عنصر رهبریت یک نهاد
بسیار
مهم اجتماعی است. جامعه
فاقد رهبریت نمی تواند
بر محور یک نفر به عنوان
رهبر جمع
شود. چون دارای چنین گرایش
و عادت نیست. گرایشات و
جهان بینی و ایده آل های
آنها محدود
و قبیله ای است.
در تاریخ امپراطوری
ها، رهبر یک قبیله قدرتمند
به زور شمشیر عنصر رهبری قبیله
ای خود را بر افکار عمومی
قبائل دیگر تحمیل می کرد.
و یک نهاد رهبری اجتماعی تحمیلی
متکی بر سر نیزه به وجود
می آورد. ولی روند تکامل
اجتماعی به مرحله ای می رسد
که قبائل کوچک به هم ديگر
ذوب می شوند و واحد بزرگتر
جامعه و ملت را تشکیل می دهند.
ظهور مزاری و غلبه او
بر روحیه قبیله گرائی
و سمت گرائی، نشانه گذار جامعه هزاره
از مرحله قبیله به مرحله
ملی و به تبع آن پیدایش
عنصر رهبری در جامعه بود.
رهبریت به عنوان
یک عنصر اجتماعی در ساختار
اجتماع تنها محور اتحاد
یک جامعه
است. وحدت جامعه بدون
عنصر رهبریت غیر ممکن
و اندام آن به خودی خود
از هم گسیخته
است. حضرت علی(ع) رهبریت
را به بند تسبیح تشبیه
می کند. اگر بند تسبیح پاره
شود، جامعه مثل دانه های
تسبیح از هم پراکنده می
شود. قبل از عرض اندام نمودن
مزاری در غرب کابل جامعه هزاره
فاقد رهبریت و به خودی
خود از هم گسیخته بود. با
ظهور مزاری در غرب کابل روند
پیوند اعضای پراکنده
جامعه هزاره کاملا محسوس
بود . اقوام، طبقات و جناح
های سیاسی مردم هزاره
بسیار سریع بر محور رهبریت
خود که در وجود مزاری تبلور
یافته
بود؛ نه تنها متحد که واحد
می گردید. فاصله ها بسیار
سریع از بین می رفت؛ و
مرز ها
بسیار سریع برداشته می
شد. کارگران، روحانیون،
دهقانان، روشنفکران،
کسبه کاران،
تاجران و حتی صاحب منصبان
دولتی در کابل و شمال،
پاکستان و ایران و اروپا و
امریکا
و هزاره جات، با سرعت کم
نظیر در اطراف محور وحدت
و رهبریت جامعه هزاره
با همدیگر
پیوند می خوردند.
بدون تردید عنصر
رهبری مهم ترین و محوری
ترین و حساس ترین عنصر اجتماعی
است. اگر جامعه را به یک
هرم تشبیه کنیم رهبریت
رأس آن است. و اگر جامعه را به انسان
تشبیه کنیم، رهبری سر
و مرکز تصمیم گیری و کنترول
است و تمام اعصاب جامعه به آن
وصل است. رهبریت یک عنصر
اجتماعی است که با شهادت
رهبر نه تنها نابود نمی شود
که قوی تر میگردد و ریشه
هایش در اعماق روان جامعه
فرو تر میرود. ما زنده تر شدن مزاری
را در جامعه هزاره به
وضوح میدیدیم. باور شدن
اندیشه و تفکر مزاری بعد از
شهادتش یکی از تحولات
عمیق و سر نوشت ساز در جامعه
هزاره بود. امروز مزاری گرائی
جزء جدائی ناپذیر و مارک
اصلی تفکر اجتماعی مردم
هزاره است. با شهادت
مزاری
عنصر رهبریت در جامعه
هزاره نه تنها از بین نرفت
که با ثبات تر و به تعبیر
دیگر "نهادینه"
گردید. تفکر "مزاری گرائی"
ویژه گی های این عنصر را
نشان میدهد و کسیکه می خواهد سمبل
این عنصر باشد باید برای
روح جمعی هزاره ها ثابت
کند که خط فکری و اندیشه و شخصیت
او از نوع خط فکری و اندیشه
و شخصیت مزاری است. در این
صورت جامعه با شور وصف ناپذیر
بر محور او اجتماع خواهد
کرد.
شاید بعضی ها تصور کنند
که جنبش مزاری گرائی در جامعه
هزاره سر آغاز جدائی مردم
هزاره از سایر ملیت های
ساکن در افغانستان است. در جواب
باید عرض کنم که مزاری
گرائی و شعار احیای هویت
ملی هزاره ها نه تنها
منافاتی
با تفاهم و برادری مردم
هزاره با ملیت های دیگر
ساکن در افغانستان ندارد
که حتی
می تواند یکی از زیربناهای
اساسی تفاهم ملیت ها در
افغانستان باشد. چون شرایط
اصلی برادری
ملیت ها، برابری آن ها
است. واقعا کسی در صورتی
با کس دیگر می تواند
دوست شود
که با او برابر باشد. ملت
ها نیز چنین است. سرکوب
هویت اجتماعی یک جامعه
ضربه مستقیم بر بنیان
دوستی و برابری ملیت های
ساکن در کشور است. دو ملیت
فقط زمانی می توانند با هم دیگر
دوست باشند که برابر باشند.
اگر هویت اجتماعی یکی
جرم باشد؛
برادری و برابری آن ملت
با ملت دیگری که هویت اجتماعی
آن افتخار است؛ غیر منطقی
است. بنابر
این جنبش مزاری گرائی
در جامعه هزاره که در راستای
احیای هویت اجتماعی
زخم خورده
هزاره ها است، یکی از موانع
عمده را از راه تفاهم ملیت
های ساکن در کشور بر
می دارد .چنانچه که
مزاری خود می می گوید: «در
افغانستان دشمنی ملیت
ها یک فاجعه بزرگ است. در
افغانستان
برادری ملیت ها مطرح است.
حقوق ملیت ها یعنی برادری
ملیت ها».